شاعران بالاگریوه

معرفی شاعران وقالب شعرهای محلی وکلاسیک بالاگریوه لرستان

شاعران بالاگریوه

معرفی شاعران وقالب شعرهای محلی وکلاسیک بالاگریوه لرستان

دوبیتی

#علیانوشت 

دلقکی آمد مراشاد کند

ازغم دل مرا آزاد کند

پشت لبخندهایش ویران بود

اوبسوخت تامراآبادکند

شاعر : #علی_سرابی_یاقوند 

#لرپرس 

#علیا 

@alis4r4bi

دوبیتی_ دلقکی آمدمراشادکند

#علیانوشت 


دلقکی آمد مراشاد کند

ازغم دل مرا آزاد کند

پشت لبخندهایش ویران بود

اوبسوخت تامراآبادکند


شاعر : #علی_سرابی_یاقوند 


@alis4r4bi

دوبیتی لری بالاگریوه_ شراوو مستی


بیاساقی دلم سیت هازنه جوش 

بریزجومی شراوو بیارم واهوش 

بیاساقی که غم ایفتا د جونم

غمی که مه دارم نوو فراموش 


#علی_سرابی_یاقوند 


مه که مست غم ودرد فراقم

چی یوسف اسیرچاه نفاقم 

کسی نارم که دلسوزدلم وا

ببین که دغصه رومسه طاقم 


#علی_سرابی_یاقوند


خداوندا اسیر طالع نعسم 

گرته غصه وغم ره نفسم

د مسم نکنه شراوو شادی

که ماتم نشسه وه جاهوسم

#علی_سرابی_یاقوند


شرواعه گیس تو سی مه شراووه

مین چالی زنج نو پر د گلاووه 

هروقت که چشیا مس تونه بینم

روزگار مین سرم سی تو خراووه

#علی_سرابی_یاقوند

غمگین ترین حرف دل

دلنوشت علیا:

وقتی بوی اقاقی های عاشق به مشامم میرسد

 احساس می کنم که

بهشت مال من است. سریع خودکارم را بر می دارم و آنچه در ذهن دارم مینویسم ....

وسطـر سطـر سکوت را با نوشته هایـم می شکنم .می خواهم

بنویسم از عشق و دوست داشتن می خواهم بر هر چه سردیست خط

بکشم .می خواهم نفرین کنم بر هر آنکس که بال پروازم را شکست. .

می خواهم به خلوتگاه تنهایی وشبانه ام سری بزنم .می خواهم 

 سلام کنم به رفیق لحظه های تنها یی ام .به

آشنای این دل اسیرم به عشق قدیمی و پاکم که

 چند سال است از دیده هایم پنهان شدم و هنوز

 خاطرات سالها لحظه ها و روزها در ذهنم باقی

مانده است .می خواهم سلام کنم به سپیدار بلند

 محبت و عشق به تو که شاه بیت غزل زندگیم هستی .

به تو که همراه با کوچ ستارها در مقابل ام 

با بالهایی از پرستو رفتی ..

نویسنده: علی سرابی یاقوند

به تو که امروز " دل به خاک آرامش دادی " و بیصدا

 خوابیدی تا من در بیداری های تنهایی غزل فراق بخوانم...




شعرلری _درددل

‍ دردِ_دِل 


نِقانِق چالِ تِشنیم بغض و حسرت

خـزونم مهِ بـهـارم زی دِه دَس رَت


هَرشـو #دردِ _دِل وا خومو خدام

دِه چـشِ ڪـورِم گِله اسِـر مـیهـام


یـَخ زیـه ده چـالِ تِشنی آهِ سـردِم

مِ خــدا هَـم دِ نمیڪه چـاره دردِم


مِ چِنو بخـتم دِ شـادی بی نصیوه

ڪافر وِ حــالـِم روا رو می گریوه


خدایا تونِ خدا گوش بـه وِ دَنگِم

زِنـئـیـمِ بـاخـتِـمـه تــاڪه بَجنگم


خــدایـا دردِ_دِلَ قَـهـرت نِـئیره

اَر بوئِم حـالِم خوئه خَنت نـِمیره؟


شاعر حمیدرضاشیراوند