ترسم آنروزبیایی که منم پیرشدم
درفراق دوری تو بین زمنگیرشدم
آنچنان درانتظاردیدن توسوختم
که به دست ناله بیمارودلگیرشدم
روزهارایک به یک ورق زدم نیامدی
درمسیرعاشقی باغصه اسیرشدم
شب هاراتاسحربخون دل حلقه زدم
باطلوع ناله هااززندگی سیرشدم
بغض علیادرگلونشسته ازغم فراق
درمیان گریه هایم ولی زنجیرشدم
شاعر: علی سرابی یاقوند
دلنوشت علیا:
وقتی بوی اقاقی های عاشق به مشامم میرسد
احساس می کنم که
بهشت مال من است. سریع خودکارم را بر می دارم و آنچه در ذهن دارم مینویسم ....
وسطـر سطـر سکوت را با نوشته هایـم می شکنم .می خواهم
بنویسم از عشق و دوست داشتن می خواهم بر هر چه سردیست خط
بکشم .می خواهم نفرین کنم بر هر آنکس که بال پروازم را شکست. .
می خواهم به خلوتگاه تنهایی وشبانه ام سری بزنم .می خواهم
سلام کنم به رفیق لحظه های تنها یی ام .به
آشنای این دل اسیرم به عشق قدیمی و پاکم که
چند سال است از دیده هایم پنهان شدم و هنوز
خاطرات سالها لحظه ها و روزها در ذهنم باقی
مانده است .می خواهم سلام کنم به سپیدار بلند
محبت و عشق به تو که شاه بیت غزل زندگیم هستی .
به تو که همراه با کوچ ستارها در مقابل ام
با بالهایی از پرستو رفتی ..
نویسنده: علی سرابی یاقوند
به تو که امروز " دل به خاک آرامش دادی " و بیصدا
خوابیدی تا من در بیداری های تنهایی غزل فراق بخوانم...